مقدمه و طرح موضوع
ايران به لحاظ موقعيت استراتژيك خاص ناشي از همجواري با امپراتوري روسيه، همواره چونان سپر بلايي در برابر دستاندازي به سرزمين هند، در رويكرد سياسي انگلستان از اهميت سرشاري برخوردار بود. از اين رو، حضور و نفوذ در دربار قاجار ميتوانست در ايفاي نقش مورد انتظار از ايران مؤثر واقع گردد. از اين رو براي اداره مستعمرات خود به نيروهاي محلي نياز داشتند.
انگلستان بار ديگر سياست معروف «تفرقه بينداز و حكومت كن» را كه همواره آزموده بود و كارآمدياش در عرصه تأمين منافع آن كشور به اثبات رسيده بود، به كار گرفت. ايجاد اختلاف مذهبي و در نتيجه دامن زدن به تفرقه مذهبي پيشتر در عثماني آزمايش شده و انگلستان را براي سلطه بر آن كشور، قرين توفيق ساخته بود. البته در اين كاربرد دوباره، انگلستان با استفاده از اثر رواني ناشي از احساس اقليت بودن بر استحكام كاركرد، سياست بهرهگيري از اقليتهاي مذهبي را به منظور دستيابي به هدف موردنظر در دستور كار قرار داد و با عنايت به خدماتش در ايجاد كشور مستقل يهود، نخست جبران تلاشهاي مذكور را از رهگذر فعاليت اقليت يهودي ساكن در ايران به انتظار نشست. دشمني يهوديان با مسلمانان به دليل پيشينه تاريخي ـ اعتقادي، قابليت لازم براي ورود آنان به عرصه بازي و تأمين اهداف سياسي موردنظر انگلستان را با خود داشت.
اتكاي انگلستان به يهود به منظور كارگزاري سياست نفوذ خود در ايران، حساسيت علماي مذهبي ايران را به دنبال آورد و در نتيجه انگليسيها بر آن شدند تا از رهگذر فرقهاي در چارچوب باورهاي اسلامي، نيل به مقصود خود را با آرامش بيشتري دنبال كنند. اينجا هم باز اين گمشده را يهوديان به انگليسيها نماياندند. يكي از مظاهر دشمن ديرين يهوديان نسبت به مسلمانان اين بود كه از هر نيروي ضداسلامي حمايت ميكردند. پيگيري اين نقشه پس از پايان جنگ اول جهاني آغاز شد. پس از سقوط و تجزيه امپراتوري عثماني، فلسطين تحت قيمومت بريتانيا قرار گرفت تا چرچيل (وزير مستعمرات انگليس كه خود را «يك صهيونيست ريشهدار» ميخواند) به عنوان كمك به ايجاد «كانون ملي يهود» در فلسطين، مقدمات تأسيس دولت اسرائيل را فراهم سازد. آنگاه كه شوراي عالي متفقين، قيموميت فلسطين را به دولت بريتانيا واگذارد، در 30 ژوئن 1920 سرهربرت ساموئل به عنوان نخستين كميسر عالي فلسطين در اين سرزمين مستقر شد. ساموئل از انديشمندان و فعالان برجسته و نامدار صهيونيسم و از خانواده معروف ساموئل ـ مونتاگ بود. در دوران قيموميت، تشكيلات بهائيت در فلسطين از تسهيلات و امتيازات ويژهاي برخوردار گشت. در دوران پنج ساله حكومت مقتدرانه «شاه ساموئل» در فلسطين (نامي كه چرچيل بر او نهاده بود) دوستي و همكاري نزديكي ميان او و عباس افندي (پشتوانه فرقه بهاييت) برقرار بود؛ و در اوايل حكومت ساموئل در فلسطين، دربار بريتانيا عنوان «شهسوار طريقت امپراتوري بريتانيا» را به عباس افندي اعطا كرد. اعطاي اين نشان به پاس قدرداني از خدمات و كاركردهاي اطلاعاتي جدي بهاييان به سود دولت بريتانيا در دوران جنگ بود. به نوشته شوقي افندي: در آن دوران، «شعبهاي به نام موقوفات بهايي در فلسطين داير گشت» و «هر چيزي كه به نام مقام متبركه بهايي از اطراف عالم به اراضي مقدسه ميرسيد، از پرداخت عوارض و حقوق گمركي معاف بود و همچنين موقوفات بهايي از پرداخت ماليات معاف بودند...» پيداست كه استعمار «سوداگر و فزونخواه» بريتانيا اين امتيازات را رايگان در اختيار بهاييت قرار نميدهد.
اندكي بعد، كودتاي سوم اسفند 1299 رضاخان ميرپنج و سيدضياءالدين طباطبايي با حمايت مستقيم انگلستان در ايران رخ داد و بستري براي فعاليت ستون پنجم استعمار انگليس با هدف هدم اسلام و برداشتن اين مانع از سر راه منافع آن كشور بيش از پيش فراهم و مهيا گشت. تاريخ معاصر ايران در زمينه تشكيل بهاييت حاكي از آن است كه تعداد زيادي از جديدالاسلامهاي يهودي در همان اوايل كار بابيت و بهاييت به اين فرقه پيوستند و به تقويت بدنه اجتماعي اين گروه پرداختند. اين امر حاكي از دو نكته است: اول اينكه بابيت در ميان مردم چندانجايي نيافته بود و عوامالناس به آن گرايش چنداني پيدا نكرده بودند. چه در غير اين صورت نيازي به سياهي لشكر و تهيه طرفداران دروغيني از ميان يهوديان نبود و همين امر كه عدهاي كثير از يهوديان گروه گروه اسلام ميآورند و بعد هم ادعاي طرفداري از باب را ميكنند و از ميان اين همه فرق اسلامي به اين فرقه ضاله غيراسلامي معتقد ميشوند، حاكي از آن است كه بابيت در ايجاد بدنه اجتماعي موردنياز خود ناتوان بوده است.
نكته دوم اينكه باب كاملاً مورد حمايت و دستپرورده كانونهاي زرسالار يهودي صهيونيست بوده است، چرا كه آنان با نگراني از نبود طرفداران مردمي براي باب به يك سري از نيروهاي تحت امر خود در ميان جامعه يهود ايران دستور تغيير دروغين آيين خود را دادهاند كه اين يهوديان به دروغ اظهار اسلام، سپس اظهار بهاييت و پذيرش دعوي بابيگري كنند. اگر بابيگري و ادعاي عليمحمد شيرازي دستساخته استعمارگران و يهوديان نبود، هرگز در مراحل اوليه اين ادعا، چنين از آن حمايت نميشد و يهوديان با تغيير ظاهري دين خود به حمايت از آن نميشتافتند به نحوي كه به اعتقاد برخي تاريخدانان «گرويدن وسيع يهوديان به بهاييگري سبب افزايش كمي و كيفي اين فرقه و گسترش جدي آن در ايران شد.»
پس از تكوين و تقويت ساختار بهاييت در ايران، نوبت به اجراي مرحله دوم نقشه نفوذ مؤثر رسيد كه دستيابي به مقامات عالي اجرايي كشور بود و تحقق آن، دغدغه فكري انگلستان از تأمين منافع خود را در ايران براي هميشه راحت ميكرد تا آنجا كه به اذعان «سرآنتوني پارسونز» آخرين سفير انگلستان در ايران قبل از انقلاب، ايران دوران پهلوي براي انگلستان به صورت يك متحد با ارزش و هم يك بازار وسيع و پرمنفعت درآمد.
بهرهوري از مذهب در فرآيند استعمار
اغلب جنبشهاي اجتماعي معاصر ايران، به نوعي از دين بهره گرفتهاند، اما اين واقعيت كه براي ايجاد تغييرات سياسي در اين سرزمين، ميتوان از علايق مذهبي مردم آن بهره برد، حكم شمشير دو لبه را دارد زيرا هم ميتواند از جانب اصلاحگران و در جهت بهبود اوضاع به كار گرفته شود و هم ميتواند به عنوان برگ برنده در اختيار استعمارگران قرار گيرد تا با شناختي كه از تاريخ و علايق مذهبي مردم كشور ما دارند، به اهداف خود نزديك شوند. در مورد اخير از مذهب براي جذب مردم استفاده ميشد و استعمارگران هدف خود را با نام دين پيش ميبرند.
استعمارگران از بدعتگذاري در دين ملت ايران و ايجاد انشعاب مذهبي ميان آنها چه نفعي ميبردند؟ به عبارت ديگر، وحدت ديني مردم چه مانعي در مقابل استعمارگران به وجود ميآورد؟
پاسخ به اين سئوالها را بايد در مقطعي از تاريخ جستوجو كنيم كه به «عصر امتيازات» معروف است. دورهاي كه ظهور سرمايهداري در غرب موجب شد كشورهاي صنعتي هر كدام به ميزان توانايي خود، براي به دست آوردن مواد اوليه و بازار مصرف، به آسيا و افريقا چنگ اندازي كنند و اين درست مقارن با دوره زمامداري شاهان بيكفايت قاجار بود. بزودي كشور ما صحنه رقابتهاي استعماري سه كشور فرانسه، انگلستان و روسيه گرديد و هر يك از آنها طي معاهدات و قراردادهاي سياسي يا اقتصادي، گوشهاي از خاكش را تصاحب كردند، يا ثروتي را به غارت بردند.
پذيرش معاهدات ننگيني چون پاريس، گلستان و تركمانچاي و واگذاري امتيازات گزافي چون تأسيس بانك شاهي، كشتيراني بر كارون، رويتر و اكتشاف معادن ايران به انگلستان؛ تأسيس بانك استقراضي، ماهيگيري در درياي خزر، احداث خط تلفن، احداث خط راه شوسه و سرانجام اجازه تأسيس بريگاد مستقل قزاق كه در حقيقت تسلط بر نيروي نظامي كشور بود ، نشان از ذلت دولت ايران در برابر استعمارگران بود و توان مقاومت در مقابل زيادهخواهي آنان را نداشت. اما به رغم دريوزگي دولت، شواهد محكمي مبني براستقامت ملت و مقابله با اين دزديهاي آشكار وجود دارد. نمونههاي بارز اين تقابل، فتواي جهاد توسط علما و بسيج مردم در جنگهاي ايران و روس و پيروزيهاي شگفت حاصل از آن، مقاومت نهضت تنگستان عليه نيروهاي نظامي انگليس و سرانجام نهضت تنباكو به رهبري علما و با حمايت مردم در مقابل واگذاري امتياز رويتر است.
بنابراين، با آنكه استعمارگران با اعطاي وامهاي كلان، دولتيان ايران را خريده بودند يا از بيكفايتي رجال آن بهره ميگرفتند، در مقابل ملت پابرهنه، اما متحد ايران، هيچ توفيقي به دست نياورده بودند. ملتي كه به زور اسلحه تسليم نميشد، با اتكاي به دين و آيين، با دست خالي، در مقابل بيگانگان ميجنگيد. نقش عظيم روحانيت، بويژه علماي شيعه، در ايجاد وحدت و پيشبرد اهداف مردم، چيزي نبود كه از نگاه تيزبين استعمارگران به دور مانده باشد. آنان ميديدند كه صدور فتوا از جانب يك روحاني سالخورده، ميتواند چه موج عظيمي ميان مردم ايجاد كند و قويترين سدها را بشكند. وحدت ديني و همبستگي مردم با اتكا به علماي مذهبي، تنها مانع براي نفوذ هر چه بيشتر استعمارگران در ايران بود، مانعي كه ميبايست پيش از سرايت به ساير مستعمرات، چارهاي براي آن انديشيد.
استفاده از رويكردهاي به ظاهر مذهبي نظير صهيونيزم ريشه گرفته از ميان يهوديان كه اهداف آنان در جهت تأمين منافع قدرتهاي استعماري بود و يا حمايت از بدعتهاي مذهبي نظير بهاييت كه با حمله به اصول عقايد تودهها كه منشأ تحريك عليه منافع استعمار بود و ايجاد ترديد و تزلزل در آنها، ميتوانست در جهت سست نمودن اين بنيان قوي و استوار مؤثر واقع گردد.
بهرهگيري از يهود؛ نخستين تجربه نفوذ سياسي
سابقه تلاش انگلستان به منظور تثبيت پايههاي حضور غيرمستقيم خود در عرصه سياسي ـ اقتصادي ايران به عنوان ضرورتي براي نفوذ خزنده به لايههاي قدرت، به سالها قبل بازميگردد. در اين راه سياستگزاران انگليسي با بهرهبرداري كامل از خوي توسعهطلبانه يهوديان، از آنان به مثابه ابزار دستيابي به اين هدف مهم استفاده كامل بردند. سازمان «آليانس اسرائيليت اونيورسال» يا «اتحاديه جهاني يهود» از جمله نخستين سازمانهاي يهودي با انديشه صهيوني بود كه در سال 1861م/1240ش در فرانسه تأسيس و فعاليت خود را آغاز كرد.
آليانس به موازات تلاش در مسير اجراي طرح استقرار يهود در فلسطين ميكوشيد تا با تأسيس شعبههايي در بعضي كشورهاي جهان از جمله ممالك آسيايي و عربي، حضور خود در عرصه جهاني را گسترش دهد.
به اين منظور، سفرهاي شاهان ايران به اروپا فرصت مناسبي براي جلب اعتماد آنان به شمار ميرفت. از اين رو ناصرالدين شاه در يكي از سفرهاي خود به اروپا و البته انگلستان، در سال 1888م/1267ش، در زمان ملكه ويكتوريا و وليعهد او، ادوارد، عمدتاً ميهماندوستان يهودي ملكه انگليس و وليعهد او گرديد. به طوري كه نوشتهاند: در اين سفر بار اصلي پذيرايي از پادشاه ايران به دوش آلفرد فرديناند روچيلد [يهودي] بود، به نوشته آلفري، اكنون، سرآلبرت ساسون [يهودي] كه پير و سالخورده بود خود حكمران يك امپراتوري شرقي محسوب ميشد. او در كنار ادوارد [وليعهد وقت و پادشاه بعدي با عنوان ادوارد هفتم] در انتظار شاه ايران نشست.
شاه در لندن براي شام ميهمان روزبريها (كنت و كنتس/ حنا روچيلد) بود و فرداي آن روز آلبرت [ساسون يهودي]او را به نهار [ناهار] دعوت كرد. آلفري معتقد است توجه آلبرت ساسون به شاه ايران يك مسئله اخلاقي نبود. در اين سفر دو نفر از رهبران سرشناس جامعه يهود انگلستان كه از پيشگامان حركت صهيونيستي به شمار ميآمدند با ناصرالدين شاه ملاقات و گفتوگو كردند. اين دو، بارون ادموند روچيلد و موسي مونته فيوري بودند.
بارون ادموند روچيلد (1934ـ1845) كوچكترين پسر جيمز روچيلد، همان كسي است كه نام وي با استقرار يهوديان در فلسطين و تأسيس دولت اسرائيل پيوندي ناگسستني دارد و بر اساس برخي اسناد، ادموند روچيلد هفتاد ميليون فرانك در راه انتقال و اسكان يهوديان در فلسطين سرمايهگذاري كرد.
موسي (موزز) مونته فيوري از ديگر پيشگامان بزرگ صهيونيسم انگلو ـ يهودي است كه قبل از برگزاري كنگره بال در مسير پيشبرد آرمان صهيونيسم تلاش بيوقفه داشت.
نبايد از ياد برد كه ارتباط محافل مرموز يهود اروپا با ناصرالدينشاه قاجار و دربار او مسبوق به سابقه است. حضور و نفوذ گسترده و همهجانبه يهودياني چون حكيم يحزقل (حق نظر) و ياكوب ادوارد پولاك با عنوان طبيب در دربار ايران تنها يك نمونه آشكار آن است. حكيم يحزقل كه پيش از اين طبيب مخصوص محمدشاه بود ـ با نفوذ مرموزي كه بر مهدعليا، مادر ناصرالدين شاه داشت ـ ميتوانست منشأ بسياري از رويدادهاي حساس باشد. همانگونه كه ادوارد ياكوب پولاك يهودي از سال 1855 تا 1860م/1234 تا 1239ش، به عنوان طبيب مخصوص ناصرالدين شاه از چنين موقعيت و نفوذ و تأثيري برخوردار بود. به اعتراف نويسنده تاريخ يهود ايران، ياكوب وسيلهاي براي اطلاع يهوديان خارجي، بويژه انگلستان از وضع يهوديان ايران گرديد.
به هر روي، سفر اول ناصرالدين شاه قاجار به اروپا، زمينهساز تأسيس شعبههاي آليانس در ايران شد و سفر دوم او ايجاد مدارس آليانس را به دنبال داشت. به اين ترتيب، حدود 38 سال بعد از تأسيس آليانس در فرانسه، در سال 1898م/1277ش، مدارس وابسته به آن در ايران ايجاد و شروع به فعاليت كرد.
تا گشايش نخستين مدرسه آليانس در تهران، با ياري انگليسيها چند آموزگار پروتستان، تبليغ و تدريس فرزندان جماعت يهود ايراني را عهدهدار بودند. يكي از آنان ميرزابابا نامي بود كه يك سال پس از گفتوگوهاي پاريس و كسب اجازه از ناصرالدين شاه، مدرسه كوچكش را در 1875م (1291ق/1254ش)، گشود.
درباره فعاليت به اصطلاح آموزشي و فرهنگي آموزشگاههاي آليانس، بويژه در ايران، دو نكته حائز اهميت وجود دارد. نكته اول آنكه، مدارس و مؤسسات مزبور، مرموزانه و تقريباً نيمهآشكار، كودكان و نوجوانان غيريهودي، از جمله مسلمانان را نيز جذب و تحت آموزش قرار ميدادند. اين موضوع در برخي نقاط ايران عكسالعمل مردم مسلمان، بويژه عالمان دين را برانگيخت. طوري كه در بعضي بلاد ايران عالمان بزرگ و سرشناس، ورود و حضور كودكان و نوجوانان مسلمان را به اين آموزشگاهها منع و تحريم كردند.
در سال 1900م مدرسه آليانس در اصفهان افتتاح شد و چند سال بعد در سال 1970م سيّدي [... از عالمان مسلمان] از عدهاي از بزرگان يهود تعهد گرفت [...] اطفال مسلمان حق ندارند در مدارس يهود (آليانس) حضور يابند. اين دستورات هم در اثر دخالت وزيرمختار ايران عقيم ماند.
بسيار شگفتآور و سئوالبرانگيز اينكه بعدها، كساني كه وارد دستگاهها و مراكز قدرت در عرصه سياست و فرهنگ كشور ميشدند، از فارغالتحصيلان آليانس بودند. كوهنكا رئيس آموزشگاههاي آليانس در ايران در اين باره گفته بود: خوشوقت است وقتي ملاحظه ميكند اكثر دانشمندان، نويسندگان و رجال سياسي و نظامي اين كشور از تحصيلكردگان مدارس آليانس ميباشند. و باز هم مزيد افتخار است كه همين تربيتيافتگان مدارس ايران امروز از بهترين دوستان اين مؤسسه ميباشند. در اين راه پرافتخار، آليانس اسرائيليت دوستاني هم دارد كه با كمكهاي مادي و معنوي خود تسهيلات لازم در راه پيشرفت مقاصد فرهنگي او را فراهم ميسازند. در يكي از منابع يهودي با اشاره به حضور دانشآموزان مسلمان در مدارس آليانس، آمده است كه در برخي مناطق كشور، تعداد دانشآموزان مسلمان حتي از يهوديها بيشتر بوده است: «به مثل در مدرسه همدان از 654 شاگرد تنها 173 نفر يهودي بودند.» منابع يهودي مدعي جذب كودكان مسلمان در مدارس آليانس براي ايجاد همگرايي فكري و فرهنگي بين يهوديان و مسلمانان هستند: سياست آليانس اسرائيلي از آغاز اين بود كه در حدود 20 درصد دانشآموزان مسلمان را به منظور نزديكي دو جامعه، ايجاد ارتباط و انواع اهداف مثبت ديگر در خود جاي دهد. نكته قابل توجه ديگر در مدارس آليانس در ايران، بيتوجهي به زبان، ادبيات، تاريخ و فرهنگ ايران، در برنامههاي آموزشي بود: بنابر گزارشهاي مفتش وزارت معارف، در مدرسه آليانس يهود چندان توجهي به زبان فارسي و تاريخ و فرهنگ ايران نداشتند. برنامههاي مدارس دولتي و آييننامه وزارت معارف را پشت گوش ميانداختند و وا مينهادند. در بخش متوسطه، تدريس ادبيات فارسي، بويژه اشعار و قطعات برگزيده كه در ساير مدارس اجباري بودند، در اينجا «خوانده» نميشدند و به طور كلي فارسي اين كلاسها با پروگرام وزارت معارف هماهنگ نبود. نيز در سال يكم متوسطه حساب تدريس نميشد. فارسي شاگردان مدرسه «ضعيف» بود. نمايندگان و مأموران آليانس مركزي پيوسته به ايران سركشي و چگونگي فعاليت مدارس وابسته را از نزديك تحت كنترل و مراقبت و هدايت داشتند. آموزشگاهها و مؤسسات وابسته به آليانس تا سال 1357ش، در ايران فعاليت ميكردند و تحت راهبري و اداره مركزيت فرانسوي آن، به مدت هشتاد سال، اهداف و برنامههاي اين كانون جهاني صهيوني مستقر در پاريس را در ايران پياده ميكردند.
به گواهي اسناد تاريخي موجود، پس از جنگ جهاني اول و صدور اعلاميه معروف «بالفور» وزير امور خارجه وقت بريتانيا، در سال 1917م/1296ش، زمزمههاي صهيونيستي در جامعه يهود ايران آشكار و هويدا شد.
اعلاميه بالفور كه كاملاً مطابق با آرمان صهيونيسم تدوين و تنظيم شده بود، موجي از حركت در جوامع مختلف يهودي، از جمله در ميان جمعي از يهود ايران به وجود آورد.
در اعلاميه موافقت انگلستان با ايجاد «كانون ملي يهود» در فلسطين خطاب به روچيلد تصريح شده است: «وزارت امور خارجه 2 نوامبر 1917 لرد روچيلد عزيز مشعوفم به نمايندگي از سوي دولت اعليحضرت، اعلاميه حمايت از آمال صهيونيستي يهود را كه به كابينه تسليم شده و مورد تصويب قرار گرفته به شما ابلاغ كنم: دولت اعليحضرت تأسيس يك موطن ملي براي قوم يهود را در فلسطين با ديده مساعد مينگرد و همه تلاشهاي خود را براي تسهيل تحقق اين هدف به كار خواهد گرفت. [...] سپاسگزار خواهم شد چنانچه اين اعلاميه را به اطلاع فدراسيون صهيونيست برسانيد. ارادتمند شما آرتور جيمز بالفور.»
اين اعلاميه براي جوامع يهودي جهان بيش از پيش آشكار ساخت كه حركت صهيونيستي كاملاً تحت حمايت و پشتيباني قدرتهاي جهاني است.
نخستين واكنش صهيونيستي كه شكل سازماني در تهران و سپس در ساير شهرستانهاي ايران به خود گرفت، با اعلاميه بالفور بستگي دارد. اكثر اعضاي اصلي تشكيلات صهيونيسم ايران، از ابتدا، همان شاگردان و دانشآموختگان و پرورشيافتگان آموزشگاههاي آليانس بودند. بنابراين، نه تنها آليانس نقش پايهاي در ايجاد و تأسيس و پيدايي تشكيلات صهيونيسم ايران داشتند، بلكه سران و سردمداران آليانس نيز در همكاري و پشتيباني تشكيل صهيونيسم ايران نقش اساسي داشتند.
فعاليت آزادانه مؤسسات صهيونيستي آليانس و نيز انجمن صهيونيسم و انتشار رسمي و علني نشريه صهيوني هگئولا، همه، نشانگر آزادي عمل صهيونيستها در ايران و آگاهي و توافق كامل سران حكومتها و دولتهاي وقت ايران، در اين باره است: در دوره احمدشاه، تقريباً تمام رجال سياسي ايران، از جمله سردارسپه، رضا پهلوي، از فعاليتهاي صهيونيستي در ايران باخبر بودند و حتي در پارهاي از جشنهاي صهيونيستي شركت ميجستند. جز در مورد مهاجرت، وزارتخانههاي ايران آن دوره سد راه فعاليتهاي صهيونيستي نميشدند. [...]
رضاشاه در چند مورد دستور داد كه تبليغات ضدصهيونيستي مجامع اسلامي عليه مهاجرت يهوديان ايران در جرايد ايران چاپ و منتشر نشود.
به قدرت رسيدن رضاخان زمينهها و شرايط حضور و نفوذ صهيونيستها را در ايران بيش از پيش تسهيل كرد. اما پس از آن، اين تشكيلات جهاني صهيونيسم بود كه موجب روي كار آمدن رضاخان در ايران شده بود.
امپراتوري جهاني صهيونيسم تحت رهبري خاندان روچيلد در صعود رضاشاه نقش اصلي و اساسي به عهده داشت.
استراتژي صبورانه روچيلدها به منظور تأسيس «تمدن بزرگ يهود» در خاورميانه از نيمه قرن نوزدهم آغاز شد و در انطباق با سياستهاي استعمار و امپرياليسم غرب به سوي هدف خود گامهايي خاموش و سنجيده برداشت. به اعتقاد ما، ايران در استراتژي روچيلدها جايگاه اساسي داشت و لذا ميتوانيم صعود سلطنت رضاخان را گامي از سوي صهيونيسم به منظور تأمين شرايط لازم براي تأسيس «تمدن يهود» در خاورميانه ارزيابي كنيم. اين گام توسط اردشير ريپورتر، سرجاسوس انگليس در ايران به فرجام رسيد و رژيمي ضداسلامي و لائيك استقرار يافت كه وظيفه داشت با سركوب فرهنگ اسلامي مردم ايران، اين نيروي عظيم را در منطقه خاورميانه منزوي سازد. هم زمان در خاورميانه عربي نيز رژيمهاي پوشالي و خلقالساعه تأسيس گرديد. بر اين اساس كه كانونهاي صهيونيستي داخل ايران همه ساله به مناسبت كودتاي سوم اسفند 1299 مراسم جشن و يادبود برگزار ميكردند و اين حادثه را گرامي ميداشتند. مندرجات نشريات يهوديان ايران در دوره پهلوي سندي گويا در اين باره است. منابع يهودي و صهيونيستي نيز از دوران مزبور به عنوان «عصر طلايي يهود» ياد كردهاند. در برابر، رضاشاه نيز به يهوديان اعتماد تام و كامل داشت و به يهوديان جهان بويژه آلمان احترام ميگذاشت. يكي از بهترين دلايل اين ادعا همين كه پزشك مخصوص رضاشاه «دكتر كورت اريش نومان» كه نخست در برلين طبابت ميكرد و بعدها به ايران مهاجرت كرد يك آلماني يهوديتبار بود.
بدينسان عليرغم فرهنگ اسلامي مردم ايران ترويج فرهنگ ماقبل اسلامي در دستور كار قرار گرفت و چنين القا شد كه گويا بين آيين كهن ايرانيان و دين يهود وجوه اشتراك فراوان بوده است و همانگونه كه كورش منجي «قوم ستمديده يهود» بود، ايران كنوني نيز بايد حامي و نجاتبخش قوم آواره يهود باشد! روشن است كه اين تبليغات هدفي جز جدايي مردم ايران از مردم مسلمان منطقه و ايجاد همدردي با مهاجرين يهودي در فلسطين و يا حداقل بيتفاوتي، را پي نميگرفت. اين مشي تبليغاتي نقش پس پرده روچيلدهاي انگلستان را در هدايت عوامل ايراني اينتليجنس سرويس نشان ميدهد. توجه داشته باشيم كه برخي عوامل ايراني بريتانيا چون قوامالملك شيرازي و ذكاءالملك فروغي، طبق روايت مشهور، يهوديالاصل بودهاند.
بهاييت؛ نماد استراتژي نفوذ مذهبي معطوف به سلطه
رويداد جنگ اول جهاني و پيامدهاي آن بويژه سقوط اقتصادي اروپاييان، طبعاً سقوط سياسي و حتي فرهنگي آنها را نيز به دنبال داشت. از اين رو قدرت آنها در مستعمرات نيز رو به افول نهاد. با پايان يافتن جنگ در 1919 همان آغاز سال 1919 كه جنگ پايان گرفت، در هند و در شمال افريقا (مصر) نهضتهاي استقلالطلبانه آغاز شد. در نتيجه اين تحولات، دولتمردان انگليسي دريافتند كه بريتانيا تعهداتي بيش از اندازه به گردن گرفته و ايجاد پارهاي تغييرات در روابط خارجي آن دولت ضروري است. از اين رو انگلستان به فكر استفاده از ابزارهاي موجود براي نفوذ در مناطق تحت سلطه افتاد و در منطقه خاورميانه هيچ ابزاري را كارآمدتر از مذهب نيافت. سياستمداران و دولتمردان انگليسي كينهاي آشتيناپذير با اسلام و مسلمانان داشتند و آنها را سد راه تسلط خود بر ملل و سرزمينهاي مشرق زمين ميدانستند. از همين رو نايبالسلطنه و فرمانرواي هندوستان اعلام كرد كه غازي حيدرالدين پادشاه «صوبه اود» و فرمانفرماي «لكنهو» تمام مايملك و دارايي خود را وقف مراكز ديني شيعيان جهان كرده است تا درآمد حاصله از آن در هر سال صرف امور معيشتي و تحصيل علوم ديني طلاب شيعه مذهب شود.
از همين زمان شعبه ويژه امور ديني و اوقاف در كنسولگريهاي انگليس درشهرهاي ايران، بويژه شهرهاي مذهبي مشهد و قم و شيراز و نيز در شهرهاي عراق و بينالنهرين مانند شهرهاي كربلا و نجف و سامره آغاز به كار كرد. در اين شعبههاي نوبنياد كه زيرنظر سفارت بريتانياي كبير در تهران اداره ميشد، چندين كارشناس امور ديني و مسلط به زبانهاي فارسي و عربي عضو وزارت مستعمرات انگلستان مشغول به كار گرديدند. ديپلماتهايي كه در اين شعبهها فعاليت ميكردند، ظاهراً صاحب عنوان «دبير» بودند. اينان اطلاعاتي فراوان درباره اديان و مذاهب داشتند و در هر شهر، عوامل و جاسوسان مخصوصي با اين «دبيران اديان» در ارتباط بودند و با بودجه مخصوصي كه دولت انگلستان به نام «موقوفه صوبه اود» در اختيار آنان گذاشته بود، در فعاليتهاي مذهبي و اسلامي مردم اخلال ميكردند. سرآرتور هاردينگ، ديپلمات معروف و سفير وقت دولت انگلستان در ايران، اين بودجه را به اهرمي قدرتمند تشبيه مينمايد و مينويسد: «اختيار تقسيم وجوه موقوفه صوبه اود، در دستهاي من مانند اهرمي بود كه با آن ميتوانستم همه چيز را در ايران و در بينالنهرين بلند كنم و هر مشكلي را حل و تصفيه نمايم...» انگليسيها كه از همان ابتداي ورود به ايران در زمان صفويه، شيعه را سد راه وصول به اهداف استعمارگرايانه خود يافته بودند، در انديشه تضعيف باورهاي اسلامي و اعتقادات ضدسلطه بيگانه مردم شيعه مذهب ايران بودند و با هدف تضعيف قدرت نظامي و اقتصادي شيعيان، همواره سلاطين عثماني را به جنگ با ايران و درگيري و نبرد خونين با پادشاهان شيعه مذهب صفوي تشويق ميكردند. بر اين اساس يكي از محورهاي عمده تلاشهاي كارگزاران استعماري و مأموران و دبيرهاي شعبه اديان وزارت مستعمرات انگلستان، پيدا كردن، تشويق و پشتيباني و حمايت از مدعيان مهدويت (به عنوان يكي از اصول اعتقادي شيعه) با هدف ايجاد تشتت و پريشاني و چنددستگي در ميان مسلمين بود. اين حركت در ايران كه در همسايگي هندوستان، يعني بزرگترين و زرخيزترين مستعمره بريتانيا قرار داشت، واجد ويژگي و اهميت خاص بود. تنها در فاصله زماني پنجاه سال، چندين مدعي مهدويت در سرزمينهاي اسلامي پيدا شدند كه به شهادت اسناد و مدارك تاريخي كه همگي و بدون استثنا از حمايت دولت انگلستان برخوردار بودند.
بر اساس مدارك موجود، مأموران دولت انگلستان مدتها پيش از آنكه سيدعليمحمد شيرازي (باب) ادعاي خويش را مطرح سازد او را زيرنظر داشتند و همواره گزارش فعاليتهاي وي و پيروانش را به لندن ميفرستادند. برابر سند موجود در بايگاني وزارت امور خارجه انگليس، به تاريخ 21 ژوئن 1850 كه يك مأمور ناشناس انگليسي از تهران به لندن ارسال داشته چنين آمده است: «جناب لرد پالمرستون. بر حسب تعليمات جناب لرد، اينجانب افتخار دارد شرحي درباره مسلك جديد «باب» را لفاً ارسال دارم. مطالب ضميمه را يكي از پيروان باب به من داد و من ترديدي در صحت آن ندارم... در يك جمله، اين (در شمار) سادهترين مذاهب است كه اصول آن در ماترياليسم، كمونيسم و لاقيدي نسبت به خير و شر كليه اعمال بشر خلاصه ميشود. افتخار دارم كه منقادترين چاكر ناچيز باشم. (امضاء ناخوانا).»
كاركرد بهاييت در تأمين اهداف انگليس در ايران
استعمارگران انگليسي با استفاده از اندوخته مذهبي خود يعني فرقه بهاييت كه با هدف از ميان بردن نفوذ تشيع و روحانيت شيعه، در ايران شكل گرفته بود، به فكر اجراي نقشه نابودي انديشههاي ملي و مذهبي در ايران افتاد. بهاييت با تفسيري يهودي از مذهب تشيع در ايران آغاز شد كه بر «فرديت ديني» استوار است؛ يعني جدايي معرفت از سازمان ديني و روحانيت كه در نهايت به نوعي «تدين فردي» ميرسد. در بهاييت اين فرديت به اوج ميرسد: فرديت ديني و تكيه بر الهامات فردي و عرفاني؛ به همين دليل عبادت خود را در معبدهاي «سكوت» قرار دادهاند.
انگليسيها در جهت بسترسازي مناسب براي تداوم چپاول و يغماگري بيدغدغه ثروت جهاني، كاملاً موجه و معنادار خواهد بود.
نزديكي بهاييت با سازمان جهاني يهود، در همين چارچوب معرفتي قابل مطالعه و بررسي است. فرديت معرفتي حاكم بر يهوديت و بهاييت، آنها را به نفي هرگونه چارچوب فلسفي در تاريخ ميكشاند.
الف) پيشينه بهاييت
بهاييگري ناشي از بابيت و بابيت خود ريشه در شيخيگري دارد. عقايد اوليه فرقه بهايي تلفيق و تركيبي از عقايد تشيع، عرفان ايراني، نظريههاي حكماي اسلامي و يوناني است كه به صورت شيخيگري، سپس بابيگري و سرانجام بهاييت درآمد. اما آن چه امروز در فرقه بهايي مطرح ميشود، با شيوه و افكار بنيانگذاران آن تفاوت دارد.
ظهور شيخيه مصادف با دوران فتحعليشاه قاجار (1250ـ1212ق) و بدعت بابيان مقارن با سلطنت محمدشاه (1264ـ1250ق) بود. بنيانگذار فرقه بابيه، سيدعليمحمد شيرازي بود كه مدتي در عتبات درس خواند و چند سالي در حومه بغداد، سپس بوشهر، گوشهنشيني اختيار كرد و به رياضت روي آورد. او پس از اعتكاف چهلروزه در مسجد كوفه و سفر به مكه، به بوشهر بازگشت و خود را «باب الهي» ناميد. سپس مبلغيني به شيراز فرستاد و عدهاي از جاهلان و سادهلوحان را به عنوان مريد به دور خود جمع كرد. البته عمال انگليسي كمپاني هند شرقي نيز از او و پيروانش حمايت مالي ميكردند و با همين پولها هم بود كه منوچهرخان معتمدالدوله، حاكم اصفهان، باب را به اصفهان فراخواند و در آنجا آزادي كامل به او داد. به اين ترتيب، باب تا 1263ق كه معتمدالدوله مُرد در سايه حمايت او به تبليغ پرداخت و مريدانش در زنجان و يزد رو به فزوني گذاشتند. عمده فعاليتهاي بابيه در اين زمان پيرامون انديشه مهدويت دور ميزد. اما با گذشت زمان، عليمحمد باب كه نخست خود را باب امام زمان(عج) ميخواند، پس از چندي ادعاي مهدويت كرد و نغمه ايجاد دين تازهاي سر داد. سپس ادعاي نبوت كرد و سرانجام نيز دعوي ربوبيت و الوهيت نمود. اما با مرگ حاكم اصفهان، به دستور محمدشاه قاجار، باب را در قلعه چهريق اردبيل زنداني كردند و او تا زماني كه به دستور اميركبير در تبريز اعدام (شعبان 1266ق) شد، در آن قلعه به سر ميبرد. با اين حال، پيامد حركت باب همچنان ادامه يافت. چرا كه سنگيني فشارهاي روزافزون و طاقتفرساي اقتصادي بر پيكرة جامعه عصر قاجار نارضايتيهاي اجتماعي را گسترش ميداد و باب، در بافت و پوشش مذهب، بهترين فرصت را براي اظهار وجود يافته بود. البته گسترش دعوي باب دلايل سياسي ديگري نيز داشت. باب يك سال پيش از اعدامش، ميرزايحيي نوري ملقب به «ازل» را به جانشيني برگزيده بود. اما ازل كه از ترس دولت زندگي مخفي اختيار كرده بود، همه كارها را به برادر پدرياش ميرزاحسينعلي بهاء سپرد و بهاء به عنوان پيشكار او، رشد و نفوذ بسياري در ميان طرفداران باب يافت. چندي نگذشت كه به دليل فشارهاي حكومت ناصري، بابيان جايي براي ماندن در ايران نيافتند و سر از بغداد درآوردند كه در اين زمان تحت امر سلطان عثماني بود. در آنجا حسينعلي بها براي ارضاي حس جاهطلبي خود، دست به اقدامي عجيب و بيسابقه زد. بدين ترتيب كه باب در زمان حيات خود كتابي به نام بيان نوشت كه كتاب احكام او به شمار ميآمد. او در اين كتاب وعده داد كه در آيندهاي بس دور، از ميان بابيان، كسي به نام «من يظهرهالله» ظهور خواهد كرد و همه بايد اطاعت او را گردن نهند. ولي بهاء تنها چند سال پس از مرگ باب، ادعا كرد كه او همان من يظهرهالله است كه وعدهاش در كتاب بيان آمده بود.
اين ادعا و جاهطلبي بهاء موجب اختلاف شديد ميان او و ازل گرديد. دولت عثماني چون وضع را به اين منوال ديد، بهتر دانست كه بابيان را از بغداد به استانبول و از آنجا به «آورند» در يونان، كوچ دهد. دو برادر در اين مدت همچنان به درگيري خود ادامه ميدادند و علاوه بر دشمني با شيعيان، با دامن زدن به اختلاف داخلي، موجب ناراحتي مردم را نيز به وجود ميآوردند. لذا، دولت عثماني چاره را در آن ديد كه به طور رسمي و با رأي دادگاه، هر يك از دو برادر را به همراه پيروانشان به نقطهاي دور از يكديگر بفرستد. سپس، ميرزايحيي ازل به جزيره قبرس و حسينعلي بهاء به عكا، گسيل داده شدند. از آن پس در ميان بابيان دو فرقه ازلي و بهايي پديد آمد. بهاء پس از جدايي از برادر و به هنگام اقامت در عكا از دعوي من يظهرهالله هم فراتر رفت و نه تنها خود را برانگيخته الهي ناميد، بلكه ادعاي خدايي نيز كرد. فعاليت بهاءالله در عكا باعث شد كه بيشتر بابيان و بويژه بابيان ايران پيرو او شوند.
ب) سازوكار شكلگيري و گسترش
پيروان و پذيرندگان اوليه ادعاهاي دروغين باب، گروهي از عوام و جهال نبودند، بلكه برخي از اهل سياست و دقيقاً همانهايي بودند كه وابستگي ايشان به قدرتهاي خارجي و كانونهاي استعماري برجسته و زبانزد همگان است. به تعبير نويسنده كتاب ايران در راهيابي فرهنگي، باب نخستين مريدان خود را نه در ميان جهال، بلكه در طبقات بالاي كشور يافت... حاجميرزاآقاسي كه جاي خود داشت، باب از او به ستايش ياد ميكند و مينويسد: «بديهي است كه حاجي به حقيقت آگاه است.» به نوشته يكي از محققان: «برخلاف نظر مورخيني چون احمد كسروي و فريدون آدميت كه بابيگري اوليه را جنبشي خودجوش و ناوابسته به قدرتهاي استعماري ميدانند (و عليرغم بدبين بودن نسبت به اين فرقه نفوذ استعمار در اين فرقه را از زمان انشعاب بابيگري به دو فرقه ازلي و بهايي ميدانند)، پژوهش من بر پيوندهاي اوليه عليمحمد باب و پيروان او با كانونهاي معيني تأكيد دارد كه شبكهاي از خاندانهاي قدرتمند و ثروتمند يهودي در زمره شركاي اصلي آن بودند. اين تصوير بابيگري را از اساس و از بدو پيدايش، فرقهاي مشابه با دونمدهاي تركيه و فرانكيستهاي اروپاي شرقي جلوهگر ميسازد.»
اسماعيل رائين نيز در همين رابطه و در واپسين كتابش مينويسد: «نه تنها سران بهاييت در گذشته و هيأتهاي محافل بهايي كنوني متفقاً دولت اسرائيل و صهيونيسم جهاني را تأييد و همراهي كرده و ميكنند، بلكه در بسياري از نقاط جهان به خصوص در كشورهاي اسلامي و عرب اكثر از بهاييان متمايل به جهودان و دولت اسرائيل بوده و هستند. در بسياري از كشورها، به خصوص كشورهاي عربي، شنيده و ديده شده كه بهاييان داخل در تشكيلات جاسوسي موساد شده و همه جا به نفع اسرائيليان به خبرچيني و جاسوسي و نوكري مشغولاند.»
نقش شبكه زرسالاران يهودي و شركاء و كارگزاران ايشان در گسترش بابيگري و بهاييگري را از دو طريق ميتوان پي گرفت: اول، حركتهاي سنجيده و برنامهريزي شدة برخي از دولتمردان قجر، بويژه حاج ميرزا آقاسي صدراعظم و منوچهرخان معتمدالدوله گرجي حاكم اصفهان، كه به گسترش بابيگري انجاميد. دوم، گرويدن وسيع يهوديان به بهاييگري كه سبب افزايش كمي و كيفي اين فرقه و گسترش جدي آن در ايران شد.
در اواخر دوران قاجار، تعداد زيادي از بهاييان را به عنوان كارگزاران سفارتخانههاي اروپايي و بانك شاهي انگليس و بانك استقراضي روسيه و كمپاني تلگراف و برخي ديگر از نهادهاي غربي فعال در ايران ميشناسيم. لازم به توضيح است كه مالكين اصلي بانك شاهي انگليس و بانك استقراضي روسيه در ايران برخي از خاندانهاي سرشناس يهودي بودند. ساسونها مالكين اصلي بانك شاهي بودند و پولياكوفها مالكين اصلي بانك استقراضي. اين دو خاندان نامدار يهودي رابطهاي نزديك با هم داشتند. براي نمونه، روبن گبادي داماد ياكوب پولياكوف بود و پدرش از شركاي بنياد ديويد ساسون.
سابقه عضويت بابيها و بهاييها در سفارتخانههاي دولتهاي غربي در ايران بسيار مفصل است و برخي از اعضا و خويشان خاندان نوري از نخستين بابيان و بهايياني بودند كه به استخدام سفارتخانههاي فوق درآمدند. در اين ميان بويژه بايد به ميرزاحسن نوري، برادر ارشد ميرزاحسينعلي بهاء و ميرزا يحيي صبح ازل، كه منشي سفارت روسيه بود و نيز به ميرزامجيدخان آهي، شوهرخواهر ميرزاحسينعلي بهاء اشاره كرد. اين سنت در خاندان آهي ادامه يافت و بعدها ميرزاابوالقاسم آهي، خواهرزاده بهاء نيز منشي سفارت روسيه شد. ميرزاابوالقاسم آهي پدر مجيد آهي، از رجال دوران پهلوي است.
گذشته از حمايت سردمداران سياسي، نقش «يهوديان مخفي» (انوسيها) در پيدايش و گسترش بابيگري و بهاييگري عامل مهمي در تحولات معاصر ايران است.
در بررسي تاريخ پيدايش و گسترش بابيگري در ايران، نمونههاي فراواني از گرويدن يهوديان جديدالاسلام به اين فرقه مشاهده ميشود كه به مروجين اوليه بابيگري و عناصر مؤثر در رشد و گسترش آن بدل شدند.
تمايل اين يهوديان به اسلام، واقعي نبود. دايرهالمعارف يهود پديده جديدالاسلامهاي مشهد را در ذيل مدخل «يهوديان مخفي» مطرح كرده است نه در محل «مرتدين» و در جاي ديگر تصريح ميكند كه آنان به عنوان «يهودياني در لباس اسلام» به حيات خود ادامه دادند.
رائين مينويسد: «بهاييان از بدو پيدايش تا به امروز همواره از جهودان ممالك استفاده كرده آنها را بهايي كردهاند. ميدانيم كه ذات يهودي با پول و ازدياد سرمايه عجين شده است. يهوديان ممالك مسلمان، كه عده كثيري از آنها دشمن مسلمانان هستند و همه جا در پي آزار رسانيدن و دشمني با مسلمين ميباشند، خيلي زودتر از مسلمانان به بهاييت گرويدهاند و از امتيازهاي مالي بهره فراوان برده و ميبرند و مقداري نيز به مركز بهاييت (عكا) ميفرستند.»
فضلالله مهتدي معروف به صبحي، مُبَلغ پيشين بهايي كه سالها منشي مخصوص عباس افندي بود، مينويسد: «به نظر اين بنده بيشتر آنان براي فرار از يهوديت، بهايي شدهاند تا گذشته از اينكه اسم جهود از روي آنها برداشته شود، در فسق و فجور نيز فيالجمله آزادي داشته باشند. و من از اين قبيل يهوديان نه در همدان بلكه در طهران نيز سراغ دارم و بر اعمال آنان واقفم.» گرايش يهوديان به بهاييت و تلاش براي تبديل اين فرقه به يك دين متنفذ جهاني به ايران محدود نيست و در ساير كشورها، بويژه در اروپا و ايالات متحده امريكا نيز يهوديان و يهوديان مخفي (به ظاهر مسيحي) به اين فرقه پيوستهاند.
بر اساس چنين بستري و با اتكا بر چنين حمايتهايي است كه بهاييگري در طول بيش از يك قرن فعاليت خود در ايالات متحده امريكا به سازماني بسيار متنفذ، هم از نظر كمي و هم از نظر كيفي، در اين كشور بدل شده است. مركز بهاييان جهان در آوريل 1985 تعداد اعضاي اين فرقه در كل قاره امريكا را 857 هزار نفر اعلام كرده است. بخش مهمي از اين گروه بهاييان ايراني مهاجر در سالهاي پس از انقلاب اسلامي هستند و بخشي بهاييان ايراني كه در طول يكصد سال اخير به تدريج به ايالات متحده و ساير كشورهاي قاره امريكا مهاجرت كردهاند. صرفنظر از جمعيت بهاييان در امريكا، بايد به نفوذ اين فرقه در نهادهاي دانشگاهي و پژوهشي ايالات متحده امريكا نيز توجه كرد كه به حاكميت ايشان بر حوزه مطالعات ايراني در ايالات متحده امريكا انجاميده است.
ج) كارگزاري سياست انگليس
نخستين حضور ابزاري بهاييت براي تأمين اهداف انگليس را بايد در مقطع پس از مشروطه جست. در اوايل شهريور 1295/ذيقعده 1334 گروه جديدي به نام كميته مجازات آغاز به فعاليت كرد و قتلهايي را مرتكب و اعلاميههايي منتشر كرد كه بازتاب اجتماعي و سياسي فراوان داشت و فضايي از رعب و وحشت در تهران آفريد و تأثيرات سياسي عميق بر جاي نهاد. عمليات كميته مجازات را بايد بخشي از سناريوي بغرنجي ارزيابي كرد كه حدود چهار سال بعد به كودتاي رضاخان و سيدضياء طباطبايي (3 اسفند 1299) و سرانجام به سقوط حكومت قاجار و استقرار ديكتاتوري پهلوي انجاميد.
هر چند برخي مورخين كوشيدهاند تا گردانندگان و دستاندركاران كميته مجازات را انقلابيوني صادق و خشمگين جلوه دهند كه از نابساماني پس از انقلاب مشروطه و عدم تحقق آرمانهايشان سرخورده و به ترور روي آوردهاند؛ اما بررسي دقيق زندگينامه گردانندگان كميته مجازات چهرهاي به كلي ناسالم و وابسته به كانونهاي استعماري از ايشان به دست ميدهد و كارگزاران ايشان نيز گروهي اوباش و آدمكش حرفهاي، چون كريم دواتگر بودند كه افراد مبارز و وطنپرستي چون ميرزاعبدالحميدخان متينالسلطنه ثقفي، مدير روزنامه عصر جديد، را ترور كردند كه در روزنامه مظفري بوشهر (شمارههاي 67 و 68 مورخ شعبان 1322ق) مقالهاي تند عليه اردشير ريپورتر منتشر كرده بود. برخي ديگر از نويسندگان هم عمليات كميته مجازات را اعتراض انقلابي عليه قرارداد 1919 و دولت وثوقالدوله خواندهاند. اين ادعا نيز به كلي بيپايه است. كميته مجازات همزمان با اولين كابينه وثوقالدوله در سال 1295ش/1916م تشكيل شد و تنها پنج ماه (تا پاييز 1296/1917) فعاليت كرد. بنابراين، عملكرد آن ربطي به قرارداد 1919 نداشت.
در هر حال مدتي بعد، اعضاي كميته شناسايي و تعدادي از ايشان دستگير شدند. در زمان دستگيري اعضاي كميته مجازات، فرقه بهايي در دستگاه نظميه از چنان نفوذي برخوردار بود كه بتواند پرونده را به شيوه دلخواه خود فيصله دهد. نفوذ بهاييان در نظميه از زمان رياست «كنت دو مونت فورت» بر نظميه تهران آغاز شد. عبدالرحيم ضرابي (بهايي كاشاني) معاون او و كلانتر تهران بود و به اين دليل به عبدالرحيمخان كلانتر شهرت داشت. او با مانكجي هاتريا، رئيس شبكه اطلاعاتي بريتانيا در ايران، مرتبط بود و كتاب تاريخ كاشان را به سفارش مانكجي نوشت.
پاداش خدمت بهاييان در زمينهسازي به قدرت رسيدن كارگزار انگليس، از نحوه تعامل بهاييان در دولت كودتا مشهود است. در كابينه سيدضياء يكي از سران درجه اول بهاييان ايران به نام عليمحمدخان موقرالدوله، وزير فوايد عامه و تجارت و فلاحت شد. اين مقام نيز به دليل خدمات بهاييان در پيروزي كودتا به وي اعطا شد. موقرالدوله پدر حسن موقر باليوزي (1908ـ1980م)، بنيانگذار بخش فارسي راديو بي.بي.سي است كه در سالهاي 1937ـ1960 رياست محفل ملي روحاني بريتانيا را به دست داشت. در سال 1957 شوقي افندي، رهبر بهاييان، باليوزي را به عنوان يكي از «ايادي امرالله» منصوب كرد.
شبكه بهاييت در مقام حافظ منافع انگلستان در ايران، در شكست و سركوب نهضت ضداستعماري جنگل نيز نقش اطلاعاتي و خرابكارانه بسيار مؤثر و مرموزي ايفا كرده است: احساناللهخان دوستدار، چهره سرشناس تروريستي كه در صفوف نهضت جنگل تفرقه انداخت و «كودتاي سرخ» را عليه ميرزاكوچكخان هدايت كرد، به يكي از خانوادههاي سرشناس بهايي ساري (خانواده دوستدار) تعلق داشت و سردارمحيي (عبدالحسينخان معزالسلطان)، همدست او، از اعضاي خاندان اكبر بود كه برخي از اعضاي آن، بويژه ميرزاكريمخان رشتي، به رابطه با اينتليجنس سرويس انگليس شهرت فراوان دارند. حداقل دو تن از برادران ميرزاكريمخان رشتي و سردارمحيي، مبصرالملك و سعيدالملك به عنوان بهايي فعال شناخته ميشوند. فتحالله اكبر (سردارمنصور و سپهدار رشتي) برادر ديگر وي است كه در آستانه كودتاي 1299 رئيسالوزراء بود و نقش مهمي در هموار كردن راه كودتا ايفا نمود.
مأمور اطلاعاتي اعزامي حزب بلشويك به جنگل در گزاشي سرّي به باكو ارزيابي خود را از ميرزاكوچكخان و احساناللهخان دوستدار چنين بيان ميدارد: «ثابت قدمي فوقالعاده ميرزاكوچكخان و دقت فوقالعاده، علاقه و همدردي او نسبت به اطرافيان و وضع وخيم روستاييان و خويشاوندان، احترام شديد اطرافيان و علاقه به او را برانگيخته است... زندگي كوچكخان خيلي ساده است، او در اتاق سادهاي زندگي ميكند، همراه رفقاي خود و مجاهدها روي تشك كاه ميخوابد، هيچگونه مبل و زرق و برقي كه مخصوص خانهاست، وجود ندارد. او زندگي كاملاً متواضعانهاي دارد، سيگار نميكشد، خوشگذراني نميكند، مشروب نميخورد و از ساعت شش صبح تا نصف شب كار ميكند.»
مأمور اطلاعاتي حزب بلشويك در مقابل، تصويري به غايت منفي از احسانالله خان به دست ميدهد و علت كودتاي او عليه ميرزاكوچكخان را به تعصبات بهاييگري وي منتسب ميكند: «احساناللهخان... داراي شخصيت ضعيف، خودخواه، داراي نظرات اغراقآميز و آدمي شهرتپرست است. او جزو فرقه بابيها (يكي از فرقههاي ايران) است و پدرزن او ميرزاحسنخان يكي از مقامات مهم اين فرقه است. از مشخصات ويژه او عدم ابتكار و نداشتن آگاهي سياسي است. احسانالله معتاد و الكلي است به طوري كه مصرف ودكاي او در روز پنج بطري و مصرف ترياكش تا دو مثقال است و اين مقدار زيادي است. او در اثر نفوذ گروه سردارمحيي سريعاً ترقي كرده است... او ميخواست كوچكخان را به مرام باب جلب كند ولي كوچكخان اعتراض كرد كه حالا وقت پرداختن به مذهب نيست، لازم است براي آزادي وطن از انگليسيها و از ظلم شاه كار كرد. اين امر سبب شد كه اين بابي، كه به تدريج شبكه دسايش خود را تنيده بود، با دارودسته خود از اردوي كوچكخان خارج شود...»
موارد فراوان ديگري از حضور مأموران بهايي اينتليجنس سرويس بريتانيا در صفوف نهضت جنگل وجود دارد. يك نمونه، ميرزاشفيعخان نعيم، بهايي گيلاني است كه در انزلي به دست جنگليها به قتل رسيد.
نمونه ديگر، غلامحسين ابتهاج (پسر ابراهيمخان ابتهاجالملك و برادر ابوالحسن ابتهاج) است كه به وسيله انقلابيون جنگل دستگير شد. جنگليها قصد محاكمه و مجازات او را داشتند ولي با وساطت احساناللهخان دوستدار و ميرزارضاخان افشار آزاد شد.
ميرزارضاخان افشار نيز بهايي بود و نقش مخرب و مرموزي در حوادث نهضت جنگل ايفا كرد. او كه در زمان آغاز نهضت، پيشكار ماليه گيلان بود، به همراهي با جنگليها پرداخت و مسئول مالي «كميته اتحاد اسلام» شد. او سپس 84 هزار تومان از پول كميته را به سرقت برد و به تهران گريخت و بعدها به امريكا رفت. افشار پس از بازگشت از امريكا مترجم هيأت امريكايي ميلسپو شد و در دوران سلطنت رضاشاه مشاغل مهمي چون حكومت گيلان (1307)، حكومت كرمان (1310)، مسئول راهسازي كشور (1311) و استانداري اصفهان را به عهده داشت.
د) اجرايي ساختن استراتژي نفوذ
انگلستان از بهاييت در تمام دوران سلطنت پهلوي و در مقاطع حساس زيركانه و مخفيانه در جهت تثبيت موقعيت خود در ايران كمال استفاده را برد. يكي از مبلغان بهايي درباره تأثير متقابل بهاييت بر شاه و خاندان پهلوي گفته بود: «كارهايي كه اكنون به دست اعليحضرت شاهنشاه صورت ميگيرد، هيچ كدامشان روي اصول دين اسلام نيست زيرا شاه به تمام دستورهاي بهايي آشنايي دارد.»
آغاز حكومت رضاشاه مصادف با رهبري شوقي افندي بود و به نظر ميرسد شاه نظر بسيار مساعدي نسبت به اين فرقه داشت، به طوري كه يكي از افسران بهايي را به عنوان آجودان مخصوص وليعهد خود برگزيد.
در دوران پهلوي، بهاييت به يكي از شاخههاي پرنفوذ در تشكيلات سياسي دولت و به تبع آن ساختارهاي فرهنگي و اقتصادي كشور تبديل شد. رضاشاه از اين جريان در جهت سياست دينزدايي و روحانيتستيزي خود نهايت استفاده را برد و اين مقابله تا حد كشف حجاب پيش رفت. به اين ترتيب، دشمني ميان بهاييان و حكومت مركزي در دوره پهلوي از ميان رفت و برعكس به همكاري ميان آنها عليه دين اسلام انجاميد. نفوذ عناصر بهايي در دستگاه حكومت پهلوي دوم بسيار زياد شد. محمدرضاشاه كه علاوه بر فقدان اصالت خانوادگي از جسارت پدر هم بيبهره بود، در ميان اطرافيان خود، بهاييان را بيش از همه شايسته اعتماد ميدانست. از آن پس نقش عناصر بهايي در حكومت از حالت غيرعلني دوره رضاشاه خارج گرديد و بسياري از مناصب و شغلهاي مهم و حساس در اختيار آنها قرار گرفت. به خصوص كه با شدت عمل رضاشاه در سياست اسلامزدايي، روحانيت تا اندازه زيادي قدرت خود را از دست داده بود و بسياري از اختيارات علما در حيطه دستگاه قضايي و تعليم و تربيت، به دولت منتقل شده بود.
به نوشته دنيس مك ايون، استاد دانشگاه نيوكاسل انگليس، در دايرهالمعارف ايرانيكا، بهاييگري در سالهاي 1928ـ1952 رشدي كند داشت ولي از سال 1952م/1331ش (دوره پهلوي دوم) گسترش آن شتاب گرفت و اين امر به دليل برنامهريزيها و سازماندهيهايي بود كه با برنامه «جهاد ده ساله» شوقي افندي آغاز شد. دايرهالمعارف اسلام (ويرايش جديد، 1960) مركز اصلي جمعيتي بهاييان را در ايران ميداند و تعداد آنان را در حوالي سال 1338ش بين پانصدهزار تا يك ميليون نفر تخمين ميزند. در اين زمان در شهر تهران حدود سي هزار بهايي زندگي ميكردند.
رشد سريع بهاييت در ايران در دو دهه 1330 و 1340ش در اثر تبليغ بود. با همه دشواريهاي ريز و درشت دست و پاگير، روشهاي گسترش كيش بهايي، رفته رفته افزايش مييافت و هر روز با شيوههايي كارآتر لايههاي گوناگون مردم ايران هدف ميگرفت. آزادي در بده بستانهاي كيشمدارانه و برپايي انجمنها (اجازه قانوني تبليغات مذهبي) و ياري به نيازمندان (ايجاد صندوقهاي تعاوني) بويژه براي جواناني كه براي گزينش همسر و برپايي خانواده دشواريهاي مالي داشتند، ابزاري كارساز بود. پشتيبانيهاي سازمانيافته گروهي در ورود به دستگاههاي دولتي و بالا كشيدن ديگر همكيشان، راه را براي يارگيريهاي بيشتري باز ميكرد.
همچنين حضور بزرگ مالكان بهايي در تمامي دوران سلطنت پهلوي، در تأمين امكانت مالي لازم براي رشد و گسترش اين فرقه و نفوذ در بدنه اجرايي كشور مؤثر بود. سياست تقسيم اراضي دهه 1340ش اين روند را تقويت كرد. زيرا با سلب مالكيت از مالكان مسلمان و ايجاد آشفتگي در ساختار مالكيت و مديريت روستايي، راه را براي رشد بزرگمالكان وابسته به دربار پهلوي، بويژه بهاييان، هموار كرد. سلطه بهاييان بر دو نهاد اصلي متولي اراضي (اصلاحات ارضي و منابع طبيعي) عامل مهمي در تجديد ساختار مالكيت به سود اعضاي متنفذ فرقه بهايي بود. براي مثال، ناصر گلسرخي، وزير منابع طبيعي در دولت هويدا، در زمينه واگذاري و تملك اراضي چنان بيپروا بود كه كارش به رسوايي كشيد؛ و سپهبد پرويز خسرواني از طريق نهادهاي تحتامر خود، سازمان تربيت بدني و باشگاه تاج، به كمك گلسرخي، اراضي پهناوري را تملك كرد.
محسن پزشكپور، نماينده آخرين دوره مجلس شوراي ملي، در جلسه طرح و بررسي لايحه بودجه سال 1357 با اشاره به هژبر يزداني، بزرگ مالك بهايي دوران متأخر پهلوي، ميگويد: «در مسير اصلاحات ارضي يك فئوداليسم جديد به وجود آوردند... زمين را به روستائيان صاحب نسق دادند و بعد با برنامه كشت و صنعت از آنها گرفتند و آن وقت آن زمينها را به دست عده معدودي دادند... اين زمينها را به نام ملي شدن از هزار نفر گرفتند و به يك نفر دادند... مراد از تقسيمات ارضي اين بود كه قسمت اعظمي از منابع مملكت را در اختيار عده معدودي قرار دهند. اين بود كه وقتي شما از مشهد حركت ميكنيد و به سمت مازندران ميرويد، دو طرف جاده مدام يك تابلو ميبينيد كه نوشته مزارع فلان شخص [هژبر يزداني]... نتيجهاش همين است كه در روزنامهها خوانديم كه فلان كس [هژبر يزداني] انگشتري هشتاد ميليوني در دست دارد و باديگارد دارد و لابد ميدانيد كه به وسيله باديگاردهايش هم در مواردي اقدام كرده است...»
پس از تمهيد مالي، نوبت به نفوذ بهاييان در پيكره اجرايي كشور فرارسيده بود. اين نقشه با روي كار آمدن «حسنعلي منصور» در ايران پياده شد و براي نخستين بار پاي بهاييان به كابينه وزيران ايران باز شد. گرچه با ترور منصور، نقشههاي وي جامه عمل نپوشيد، اما به هر حال، كابينه بهايي هويدا روي كار آمد. در كابينه نخست وي، چهار وزير بهايي حضور داشتند. هويدا در مدت حكومت خود با به كار بستن تصميمات كادر رهبري تشكيلات بهاييت، نفوذ آنان را در همه سطوح سياسي، اقتصادي و نظامي كامل كرد.
هويدا، از روزي كه با حسنعلي منصور ارتباط برقرار كرد، بهاييان را در تشكيلاتش برتري داد. هويدا در شركت ملي نفت، معاون اداري مديرعامل شد و با دستياران خود، فؤاد روحاني و مهندس فرخان، سه تفنگداران بهاييها در چنين مؤسسه عظيمي به هم پيوستند و كوشيدند افراد بهايي را در كارهاي مؤثر شركت بگمارند و همين كار را هم كردند... همچنين پس از آن كه كابينه او را تحويل گرفت، پس از چندي وزراي بهايي را جايگزين بعضي ديگر از وزرا كرد و مهمترين وزارتخانه كشورـ يعني آموزش و پرورش ـ را در اختيار فرخرو پارساي قرار داد تا آيين بهاييت را در مدارس رسوخ دهد، هر چند در ايران كه مركز تشيع جهان اسلام است، اين امر ناشدني بود.
چشمهاي متعددي حركات او را زيرنظر داشت و عليرغم تغييرات گسترده مديريتي به نفع خود، باز هم شمهاي از اين اقدامات، به گوش دستاندركاران امور ميرسيد. از جمله اين موارد، اظهارات افشاگرانه حسين كياستوان در منزل سناتور سيدجلالالدين تهراني بود كه از دخالت مستقيم شخص هويدا در جلوگيري از وصول ماليات دو ميليون توماني صاحب پپسيكولا ـ كه همانا حبيب ثابت پاسال از بزرگان فرقه بهاييت بود ـ بيان نمود.
بهايي بودن اميرعباس هويدا كارشناسان ساواك را بر آن داشت تا آقاي نخستوزير را از اين مهلكه نجات بخشند. طبيعي بود كه در ساواك به مسئله امنيت اجتماعي توجه خاصي مبذول ميشد. از اين رو روابط عمومي، طي گزارش مفصلي براي رياست ساواك نوشت: «با توجه به نارضايتي عمومي از لحاظ گراني ارزاق بويژه پس از گران شدن بنزين كه قيمتها بالا رفت و پايين نيامد، امكان آن را دارد كه مخالفين از اين راه بهرهبرداري كرده و به امنيت و آرامش كنوني... لطمه وارد سازند... چنانچه اولياي امور صلاح بدانند، مراتب زير اجرا گردد:
1. همان قسم كه در پارهاي از ممالك خارجي، دولتها اجناس را با قيمت گران خريداري و با قيمت ارزان در اختيار آنها ميگذارند، اعليحضرت همايون شاهنشاه... امر و مقرر فرمايند براي مدت شش ماه (تا به دست آمدن محصول جديد) ولو دولت چند ميليون ريال هم مثل پولي كه به دهقانان دادند يا گندم خريدند، متضرر گردد، قيمت نان، گوشت ـ قند ـ چاي كه عموماً انحصاري و مورد مصرف و احتياج طبقه سه ميباشد، تقليل دهند.
2. براي اين كه شايعهپردازي مخالفين درباره شخص نخستوزير و اتهام به بهاييگري... اثري در بين توده عوام باقي نگذارد و نتوانند از اين راه، به نفع خويش و اجانب بهرهبرداري نمايند، ... مراتب زير بدون خودنمايي و البته به تواتر، نه يك مرتبه، از طرف دولت انجام گردد:
1. تقويت برنامههاي مذهبي راديو ايران...
2. صدور دستور به وزارت آموزش و پرورش مبني بر ابلاغ اوامر شاهانه، داير بر اينكه ظهرهاي پنجشنبه كه مدارس تعطيل ميشود، دانشآموزان كلاسهاي يك و دو و سه ابتدايي ه مطيعترين و سادهلوحترين عوامل فرهنگي ميباشند، در دبستان مربوطه يا نزديكترين مساجد نزديك دبستان، حضور يافته با تشكيل صف نماز جماعت، نماز برگزار و در خاتمه نماز براي تقويت شيعيان جهان و شاهنشاه كه پيشواي آن ميباشد، دعا نمايند...
3. به وزارت آموزش و پرورش دستور صادر شود در اين موقع كه مشغول استخدام معلم ميباشند، از طلاب علوم ديني كه داراي گواهينامه مدرسي و حائز شرايط استخدام ميباشند، استفاده نمايند كه در آموزش و پرورش، شرعيات و تعليمات مدني و جلب توجه دانشآموزان به حقايق اسلامي، پاكي، درستي، ميهنپرسيتي و شاهدوستي، در دبستانها يا دبيرستانها مورد استفاده قرار گيرند.
4. مجاني كردن آب و برق مساجد و نصب شير براي وضو و تطهير.
5. صدور دستور براي نظافت شهرهاي مذهبي مثل شهر قم، مشهد، شهرري و تعميرات لازمه با بودجه اوقاف.
6. عدم انجام هيچ نوع معامله تجارتي و دادوستد كه دال بر نزديكي با اسرائيل باشد، زيرا عناصر مخرب، بهاييان را عوامل اسرائيل در ايران به مردم معرفي كردهاند.
7. ملي كردن تلويزيون و گرفتن آن از ثابت پاسال و اخراج بهاييان از آن دستگاه.
8. توجه به برنامه راديو ايران كه برخلاف اصول مذهبي برنامهاي اجرا ننمايد...»
از جمله اقدامات هويدا كه از حساسيت افكار عمومي نسبت به كيش خودآگاهي يافته بود، در تلاشي براي رد گم كردن و مسلمان جلوه دادن خود، به دفن آن قرآن همراه جسد منصور دستور داد با وجود اين، «دفن كردن قرآن با جنازه مرحوم حسنعلي منصور به وسيله آقاي هويدا نخستوزير شديداً مورد اعتراض متعصبين قرآن قرار گرفته و اظهار ميدارند كه نميتوان قرآن مجيد را دفن كرد و دفن آن با جنازه گناه كبيره است زيرا پس از اينكه جنازه متعفن شد، نسبت به قرآن بياحترامي ميشود.»
از همين رو حدود سه هفته پس از انتصاب هويدا به نخستوزيري، سرهنگ نشاط ـ از مقامات وقت ساواك ـ به نخستوزيري رفت تا او را در كم و كيف واقعيت وضعيت موجود در جامعه قرار دهد. او در پاسخ به سئوال نخستوزير پيرامون اوضاع مملكت، پرده از ناشيگري هويدا برميدارد. او ميگويد: «در حال حاضر وضعيت از هر حيث، رضايتبخش و كمال آرامش برقرار ميباشد، ليكن در باطن مخالفين ساكت ننشسته و به انواع و اقسام سمپاشيها مشغول، كما اين كه جنابعالي را به مردم بهايي معرفي مينمايند و مدعياند كه مرحوم عينالملك، پدر شما، از مبلغين به نام بهايي بوده و اضافه مينمايند: قرآني را كه آقاي هويدا در قبر مرحوم منصور گذاردند برحسب خواسته بهاييان و برخلاف مذهب اسلام بوده است.»
براي خنثي كردن اقدام و اظهارات مخالفين، خيلي بجاست كه آقاي نخستوزير مراتب زير را به تواتر اجرا نمايند:
1. در سخنرانيها يا مصاحبههاي مطبوعاتي از دين اسلام و قرآن و ائمه اطهار يادآوري و محاسن آن را براي مردم بيان نمايند.
2. به اداره تبليغات دستور دهند برنامهاي انجام ندهند كه مغاير با مذاهب اسلام و قرآن باشد.
3. تلويزيون كه منبع مهم تبليغات ميباشد و به وسيله يك عده بهايي اداره ميشود از يد آنها خارج و به وسيله اداره تبليغات وزارت اطلاعات و كارمندان غيربهايي اداره شود.
4. از نزديكي با بهاييان و استخدام آنها در وزارتخانهها خودداري نمايند... مخالفين به مردم گفته و ميگويند كه بهاييها، ايادي صهيونيست و اسرائيل يگانه دشمن اسلام در ايران ميباشند.
5. عدم هيچگونه معامله تجارتي با اسرائيل.
6. تهيه جواز و اجازه نامچه رسمي براي وعاظ...
7. مجاني كردن آب و برق پارهاي از مساجد...
8. صدور دستور مبني بر نظافت شهرهاي مذهبي...
9. دولت... وسيله عزيمت زائرين به عتبات عاليات را فراهم سازد
هويدا درخواست كرد تا اين مطالب به صورت مكتوب به وي ارائه شود و پس از آن گفت: «چون اداره اوقاف ضميمه نخستوزيري شده، استدعا دارم تيمسار رياست ساواك در موارد ذيل با اين جانب همكاري و مساعدت فرمايند:
1. تعيين يك فرد براي رياست اوقاف كه تا اندازهاي با روحانيون درجه يك، آشنا و مربوط باشد ولي داراي فكر و مغز متجدد باشد.
2. تشكيل دانشگاه الهيات»
از پيش مشخص بود كه اين توصيهها، هرگز عملي نيست. از اين رو، با گذشت دو هفته از اين حرفها، سناريوي ساواك، «به منظور عكسالعمل در مقابله با شايعه بهايي بودن جناب آقاي نخستوزير» در قالب يك طرح ضعيف به شكل زير تبديل شد: «سينفر از اعضاي اتاق بازرگاني در ساعت 30/16 روز پنجشنبه 6/12/43 در نخستوزيري از آقاي نخستوزير ديدن نموده و ضمن بحث در امور اقتصادي از ايشان تقاضا مينمايند كه روزي در جلسه اتاق بازرگاني... شركت فرمايند. در اين روز كه طبق توافق قبلي بعد از چهلم مرحوم حسنعلي منصور تعيين ميگردد... مراسمي به شرح ذيل اجرا خواهد شد:
1. در صورتي كه آقاي نخستوزير با رايگان شدن آب و برق مساجد يا يكي از آنها موافق باشد در اين صورت پس از بحث در مورد خواستههاي صنفي و اقتصادي، آقاي ابوحسين ضمن طرفداري از دولت و يادآوري خدمات مرحوم حسنعلي منصور، خواستار رايگان شدن آب و برق مساجد ميشود. سپس آقاي نخستوزير، سخناني ايراد و با اين امر موافقت مينمايد. در اين موقع يكي از معمرين مذهبي بازار يك جلد قرآن به ايشان هديه خواهد نمود. آقاي نخستوزير قرآن را بوسيده و به سخنان خود ادامه خواهند داد.
2. در صورتي كه آقاي نخستوزير با رايگان شدن آب و برق موافق نباشند، در اين صورت پس از ذكر مطالب اقتصادي، آقاي ابوحسين يك جلد قرآن به ايشان هديه و آقاي نخستوزير در جواب مطالبي ايراد خواهند نمود. جريان به وسيله جرايد و عوامل تبليغاتي منعكس خواهد شد.»
اين پيشنهاد تعديل شده نيز مقبول نخستوزير بهايي رژيم پهلوي نبود و در جلسهاي كه در اتاق بازرگاني برگزار شد، هويدا تنها در برابر خواستههاي اقتصادي آنان، نرمش نشان داد كه همين مقدار، رضايت برخي از بازرگانان را به دنبال داشت.
در نوروز 1344 اميرعباس هويدا براي خنثي ساختن تبليغات مربوط به بهايي بودنش، راهي شهرهاي قم و مشهد شد و شبكه مطبوعاتي او نيز اين مسافرت را كه همراه با زيارت قبور مطهر حضرت معصومه(س) و امام رضا(ع) بود، به صورت گسترده پوشش دادند و ساواك نيز گزارش داد: «مسافرت اخير آقاي اميرعباس هويدا به شهرستانهاي قم و مشهد و زيارت قبور ائمه، به شايعاتي كه بين عوام و محافل مذهبي و روحاني مخالف دولت، مبني بر بهايي بودن ايشان وجود داشت، بين طبقات مختلف حسناثر داشته است.»
پس از اين اقدام، افسرالملوك سرداري را راهي مكه معظمه كرد و بعد از آن، اين شايعه را در جامعه شهرت داد كه به منظور برائت از اتهامات بهاييت به ملاقات آيتالله حاجميرزااحمد آشتياني رفته و ضمن تكذيب وابستگي به فرقه بهاييان گفته: «دولت من، كمال مساعدت و همكاري را با علما و روحانيون خواهد داشت.»
عوام فريبيها به همراه دستگيريها و زندانكردنها و تطميعها، باعث شد تا نخستوزير بهايي، از حرارت همهگير شدن وابستگي خود به بهاييت بكاهد و صحبت از اين موضوع را به انحصار افرادي درآورد كه دستي در ديوانسالاري رژيم پهلوي داشتند، با اين حال عباس اقدسي از بهاييان شيراز، هنگام سخنراني در كميسيون «نشر نفحاتالله» در محفل شماره 4، از گزارش هويدا از فعاليتهاي خود به بيتالعدل پرده برداشت و ضمن ستايش از صهيونيستها، درباره نفوذ بهاييان در ايران گفت: «پيشرفت و ترقي ما بهاييان اين است كه در هر اداره ايران و تمام وزارتخانهها، يك جاسوس داريم و هفتهاي يك بار كه طرحهاي تهيه شده وسيله دولت كه به عرض شاهنشاه آريامهر ميرسد، گزارشاتي در زمينه طرح به محفلهاي روحاني بهايي ميرسد.»
و دست آخر در خصوص بهايي بودن شخص اميرعباس هويدا همين بس كه ناصرقلي هوشمند ـ از عوامل بنام فرقه بهاييت ـ كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي دستگير، محاكمه و به اعدام محكوم شد اما در راه انتقال به زندان، با مأمورين درگير و كشته شد، در محفلي كه دوازده تن از بهاييان شركت داشتند، پس از مطالعه صفحاتي از كتابهاي لوح احمد و ايقان درباره وضعيت بهاييان در ايران اظهار داشته بود: «بهاييان در كشورهاي اسلامي پيروز هستند و ميتوانند امتياز هر چيزي را كه ميخواهند بگيرند. تمام سرمايههاي بانكي و ادارات و رواج پول در اجتماع ايران، مربوط به بهاييان و كليميان ميباشد. تمام آسمانخراشهاي تهران و شيراز و اصفهان، مال بهاييان است. چرخ اقتصاد اين مملكت به دست بهاييان و كليميان ميچرخد. شخص هويدا بهاييزاده است. عدهاي مأمورين مخفي ايران كه در دربار شاهنشاهي ميباشند، ميخواهند هويدا را محكوم كنند ولي او يكي از بهترين خادمين امرالله است و امسال مبلغ پانزده هزار تومان به محفل ما كمك كرده است. آقايان بهاييان نگذاريد كمر مسلمانان راست شود.»
يكي از ابهامات تاريخ معاصر، گستردگي شبكه جاسوسي بهاييت در هرم ديوانسالاري رژيم پهلوي است. طرفداران اين فرقه در عصر پهلوي دوم منابع اطلاعاتي و جاسوسي انگلستان در ايران به شمار ميآمدند و اسناد بسياري درباره رابطه عناصر بهايي با سرويسهاي اطلاعاتي سفارت و مقامات انگليسي در دست است. از جمله اين افراد اسدالله علم است، كه خود و پدرش در خدمت به استعمار انگلستان شهره بودند و طبيعي است كه شبكه جاسوسي در به كارگيري مأمورين بومي خود و بهرهگيري از فرقهاي خودساخته، وحدتنظر و عمل دارد. در محفل بهاييان شيراز از لطفي كه اسدالله علم، وزير دربار شاهنشاهي به آن داشته، سخن به ميان ميآمد و آرزو ميشد تا كدخداي كوچك بهاييان باشد.
نمونة مؤيد اين مسائل برخي نوشتههاي ديگر علم است. از جمله در جايي مينويسد:
امروز سيزده نوروز است. اولاً بدبخت دولت گير عجيبي كرده بود. آن، اين بود كه وقتي انسان تسليم آخوند شد و به مزخرفات آنها گوش داد ديگر نميتواند زندگي بكند. چون سلام عيد را به تصادف چهارده محرم موقوف كرديم، كه هيچ دليلي نداشت ـ و حتي من عقيده داشتم كه اگر در روز عاشورا هم بود بايد مراسم ملي را ترك نميكرديم[!؟] ـ آخوندها چسبيدند كه امروز مصادف با رحلت زينالعابدين[ع] است. بايد موسيقي راديو موقوف باشد. دولت بيچاره كه ضعيف و مفلوك است و در عين حال ميخواهد همه را راضي نگه دارد به بدبختي عجيبي افتاده بود. اولاً اگر موسيقي راديو را تعطيل بكند، جواب مردم را كه در سيزده عيد واقعاً موسيقي و تفريح ميخواهند، چه بدهد؟ و اگر نكند، جواب آخوندها را چه بگويد؟ بالاخره پس از مدتها بيچارگي و بدبختي، باز هم تسليم آخوندها شدند و موسيقي را تعطيل كردند و فحش عجيبي به جان خريدند.
يكي ديگر از سرشناسان كيش بهايي كه از رهگذر وجود وي، نفوذ انگليس در دربار پهلوي حفظ ميشد، سرلشكر دكتر ايادي، پزشك ويژه شاه بود. ايادي افسري بدنام بود و به چشم و گوش شاه ميمانست. او بهداري ارتش و بيمارستانها، اداره خريد دارو و ابزار پزشكي براي يگانهاي ارتش را سرپرستي ميكرد و با همه توان به همكيشانش ياري ميداد.
پروانه ورود داروهاي خريداري شده از كشورهاي بيگانه كه بايد به بازارهاي ايران ميرسيد، در كميتهاي در وزارت بهداري، متشكل از گروهي از پزشكان و كارشناسان كاركشته، ارزيابي ميشد.
دكتر ايادي يكي از كارشناسان اين كميته بود. او هر درخواستي از شاه ميكرد، پذيرفته ميشد. شايد همين پيوند ايادي با شاه بود كه هرگاه سران كشور با شاه به نكته دشواري برميخوردند، دست به دامن ايادي ميشدند و او ميتوانست گرهگشايي كند. ايادي با يهوديان پيوندي ناگسستني داشت و آنها را مردمي درد ديده و شايسته بيپيرايهترين ياريها ميدانست.
نتيجه
ايران همواره جامعهاي محكم و يكدست در سايه اتحاد عقيدتي و باورهاي اسلامي داشته است. استعمارگران دريافته بودند كه براي نفوذ در اين جامعه و كشاندن ايران به جاده استعمار و استثمار، بايد از طريق مذهب و ايجاد اختلاف و انحراف در عقايد ديني مردم استفاده كنند. بر اين اساس دولت انگلستان به عنوان قدرت طراز اول و مسلط استعماري آن روزگار، براي نفوذ در سرزمينهاي اسلامي بويژه ايران، طرح و برنامهاي مفصل تدارك ديد و به اين منظور با حمايت و پرورش كارگزاراني از ساير اديان ـ بويژه يهوديت ـ در وهله نخست، سپس سرمايهگذاري بر روي فرقه خودساخته بهاييت، در پي تثبيت منافع و تداوم حضور غيرمستقيم استعماري خود در ايران برآمد.
از سال 1868 كه ميرزاحسينعلي نوري (بهاء) و همراهانش به بندر عكا منتقل شدند، پيوند بهاييان با كانونهاي مقتدر يهودي غرب تداوم يافت و مركز بهاييگري در سرزمين فلسطين به ابزاري مهم براي عمليات بغرنج ايشان و شركاي آنان در دستگاه استعماري بريتانيا بدل شد تا آنجا كه به نوشته فريدون آدميت: عنصر بهايي چون عنصر جهود به عنوان يكي از عوامل پيشرفت سياست انگليس در ايران درآمد. تحرك جدي مبلغين بهايي و به تبع آن رشد بهاييت در ايران از دوران سلطنت مظفرالدين شاه آغاز شد و در دوران سلطنت احمدشاه قاجار و رضاشاه پهلوي، كه بهاييان از نفوذ و حمايت فراوان در دستگاه دولتي برخوردار بودند، شدت يافت.
ارتباط بهاييان با اسرائيل ـ كه در حقيقت پادگان كشورهاي غربي در قلب ملتهاي مسلمان است ـ موجب شد كه با توجه به نفوذ آنها در حكومت پهلوي، غرب بويژه انگليس بتواند به اطلاعات دست اول و مهم دربار ايران دست يابد و از اين طريق نفوذ و حضور خود را در ساختار تصميمگيري اين كشور حفظ نمايد؛ چراكه آرامش نسبي و سياست طرفدار غرب ايران از اواسط دهه 1950 تا اواخر دهه 1970، در دوراني كه تمام منطقه از كشورهاي خاورميانه عربي تا شبهقاره هند آشفته و در معرض خطر نفوذ شوروي و بالقوه براي منافع انگلستان خطرناك بود، براي انگلستان ارزش و اهميت زيادي داشت.
مرجع : پایگاه جامع تاریخ ایران